جهات ششگانه
سوال سوم : ارسطو و غیر او گفته اند که جات منحصر به شش است . تاکنون با مکعب منال می آوریم و روشن می کنیم که جهات بیش از شش است . مکعب بدلیل آنکه مکعب است شش سطح دارد و هر سطحی محاذی یک جهت است که مجموعا شش جهت می شود . اکنون در مقام فرض ، ما بر هر یک از سطوح ششگانه آن مکعب یک مکعب می نهیم و به این ترتیب هر یک از مکعب های ششگانه در یکی از جهات ششگانه مکعب اول قرار می گیرد . اکنون می خواهیم کاری کنیم که فاصله این مکعبها پر شود و مجموع آنها به صورت یک مکعب کامل درآید .
اگر بخواهیم فاصله ها را پر و نقصها را تکمیل کنیم باید بیست مکعب دیگر اضافه کنیم که مجموعاً بیست و هفت مکعب شود . همه این مکعب های بیست گانه با یکی از اضلاع و یا رووس زوایای مکعب اول تماس خواهد داشت ، در صورتی که هیچ کدام اینها در جهتی که شش مکعب اول قرار دارند ، قرار نمی گیرند . پس این بیست مکعب در جهتهای غیر جهتهای ششگانه قرار می گیرند . پس جهات منحصر به شش تا در جهت های غیر جهت های ششگانه قرار می گیرند . پس جهات منحصر به شش تا نیست ، برای مکعب بیش از شش جهت وجود دارد . از طرف دیگر در (کره ) شش جهت فرض نمی شود ، زیرا کره بیش از یک سطح ندارد و فاقد ضلع و زاویه است .
جواب : اینکه فلاسفه گفته اند هرجسمی شش جهت دارد و نه بیشتر ، مقصود جهات ذاتی و متباین و متخالف بالنوع است نه مطلق جهات که حد و حصری ندارد . اینکه محاذاتهای سطوح ششگانه مکعب را (جهات ششگانه ) می نامند یک امر قراردادی است . مقصود فلاسفه از (جهات ششگانه ذاتی ) که از آن تجاوز نمی کند . عبارت است از آنچه محاذی است با نهایات ابعاد سه گانه جسم (طول و عرض و عمق ). نظز باینکه همچنانکه در مقاله سوم السماء و العالم اثبات شده است هر جسمی متناهی است . پس طبعاً هر یک از طول و عرض و عمق جسم نیز متناهی است . هر یک از این ابعاد سه گانه دو نهایت دارد که مجموعاً شش نهایت می شود ، طبعاً محاذاتهای این نهایتها نیز شش می شود .
در جسم خطوط زیاد می توان رسم کرد ،اما خطوطی که متباین با یکدیگر باشند و عمود بر یکدیگر واقع شوند و بر زاویه قائمه تقاطع نمایند بیش از سه خط فرض نمی شود و طبعا بیش از شش نهایت متباین نیز فرض نمی شود و بیش از شش جهت نیز فرض نمی شود . هیچ ضرورتی ندارد که این خطوط را به موازات سطوح مکعیب فرض کنیم . این جهات ششگانه از نظر خود جسم تعینی ندارد . متعین کردن آنها به محاذاتهای سطوح شش گانه یک امر قراردادی است .
جسم را در هر وضعی قرار دهیم آن خطی که از مرکز جسم به سوی مرکز عالم فرض می شود (طول ) نامیده می شود . از دو نهایت طولی جسم آنکه به سوی مرکز است (جهت سفل) و آنکه در جهت مقابل است (جهت علو ) نامیده می شود . جهات چهار گانه دیگر نامی ندارد . بلی در مورد جسم زنده جهات چهارگانه دیگر به اعتبار وضع خاص موجود زنده نام خاص دارد به این ترتیب : راست ، چپ ، جلو . آن نهایت از دو نهایت عرضی جسم زنده که حرکاتش بیشتر از آن طرف ظهور می کند (جهت راست ) و نقطه مقابل آن (جهت چپ ) نامیده می شود . از دو نهایت عمق جسم زنده آنکه حرکاتش به سوی اوست و چشم اندازش بدان سو است (جلو ) و نقطه مقابل آن (پشت سر ) نامیده می شود . این است شش جهت ضروری و ذاتی و متقابل که در هر جسمی هست .
اما مساله کره : کره نیز مانند هر جسم دیگر دارای طول و عرض و عمق است و هر یک از این ابعاد دو نهایت دارد و به محاذات هر یک از این دو نهایت جهتی قرار دارد . برای اثبات اینکه کره نیز شش جهت دارد می توانیم قیاسی استثنایی مرکب از یک شرطیه با یک مقدم و چند تالی و یک استثناء تشکیل دهیم . به این ترتیب :
(اگر کره جسم باشد ، دارای طول و عرض و عمق است و آن طول و عرض و عمق ها متناهی است و هر کدام دو نهایت دارد که مجموعش شش نهایت دارد و جهات محاذی با آنها نیز شش است . لکن مقدم حق است (یعنی کره جسم است )پس تالیها همه ثابت است . )
چگونه می شود گفت جهات هر جسم عبارت است از آنچه محاذی سطهایش واقع می شود . اگر این قاعده درست باشد که جهات حقیقی جسم عبارت است از آنچه محاذی سطهایش واقع می شود باید بگوییم کره یک جهت بیشتر ندارد زیرا بیش از یک سطح ندارد و اگر بیش از یک جهت ندارد پس معنی ندارد که بگوییم جنوب این کره کجاست ؟ شمالش کجاست ؟ و حال آنکه جهت جنوبی کره بالضروره غیر از جهت شمالی است و غیر از جهت شرقی و غربی است و همچنین جهت شرقی غیر از همه جهات دیگر است و همچنین سایر جهات .
علیهذا کره نه از حیث جهت واقعی و نه از حیث جهت قراردادی (آنچنانکه در مکعب چنین قراردادی وجود دارد ) یک جهتی نیست .
از همین جا می توان فهمید که برای اجسام دیگر (غیر از مکعب ) که دارای شکل های زاویه دارند و از سطوح مستوی برخوردارنسد ،می توان جهات قراردادی فرض کرد ، همچنانکه برای مکعب این کار شده . اما جهت حقیقی که مورد نظر فلاسفه است همان هاست که از امتداد نهایات ششگانه خطوط سه گانه فرض می شود ، و آن خطوط سه گانه از نظر خود جسم هیچ تعینی ندارد که چگونه فرض شود ، تعینی که وجود دارد از نظر خود جهات است که جهت علو و سفل خود بالذات از ساید جهات متمایزند .
بررسی
این سوال و جواب چندان نیازی به بررسی ندارد ، آنچه ضمن تقریر مقرون به توضیح جواب بوعلی بیان شد خود به خود روشن کننده است .
چنین به نظر می رسد که ابوریحان گمان کرده است که عقیده فلاسفه این بوده که جهات منحصر به شش است و در مکعب ، جهات ششگانه عبارت است از محاذاتهای سطوح ششگانه . این است که مکعبی را فرض می کند که بر آن بیست و شش مکعب دیگر احاطه کرده اند و هر کدام در جهتی از جهات قرار گرفته اند . شش مکعب در جهت سطوح آن مکعب واقع است و دوازده محاذی یا اضلاع دوازده گانه آن است و هشت مکعب محاذی یا نقاط رأس زوایا . پس برای مکعب بیست و شش جهت وجود دارد .
بوعلی پاسخ می دهد که برای جسم ، اعم از مکعب و غیر مکعب ، بی نهایت جهت می توان فرض کرد ولی جهات اصلی یعنی جهاتی که با یکدیگر تباین دارند و اختلافشان از نوع اختلاف انواع از یک جنس است نه از قبیل اختلاف افراد یک نوع ، بیش از شش جهت نیست و آن شش جهت از نظر خود جسم هیچ تعینی ندارد که مثلا محاذی با سطوح باشند یا اضلاع یا رووس زوایا یا هیچکدام ، همچنانکه خطوط سه گانه طول و عرض و عمق نیز هیچ تعینی ندارند که چگونه در داخل جسم بر یکدیگر عمود فرض شوند . جهات ششگانه مکعب به حسب قرارداد تعیین شده است. اما جهات فرعی از حد و حصر بیرون است .
حاجی سبزواری در منظومه به این مطلب اشاره می کند آنجا که می گوید :
وَ کَوْنُها سِتّاً وَ لَیْسَتْ تَنْحَصِر تَقْریبُهُ الْخاصی ، وَالْعامی اشْتُهِر
یعنی اینکه جهات را شش تا فرض می کنند با آنکه بی نهایت است ، مربوط است به نظر خاص فلاسفه در باب جسم که بیش از سه خط متباین و عمود بر هم در داخل جسم فرض نمی شود . تقریب عامه هم که با محاذات اجزاء مختلف انسان (سر، پا ، پهلوی راست ، پهلوی چپ ، پشت ، شکم ) حساب می کنند ، مشهور است .
که در آن حرکت می کند ، تا ساکن فرض نشود ، برایش ماهیت خاص نمی توان فرض کرد ؛ از نظر ماهیت حالتی لغزان دارد ، دائماً در حال عبور از ماهیات متفاوت است .
برای شیء متحرک بی نهایت حد فرض می شود و بی نهایت (آن )و بی نهاهیت ماهیت . شی ء متحرک در حال حرکت از لحاظ مقوله ای که در آن حرکت می کند داخل هیچ (نوع ) از انواع نیست ، بلکه بی نهایت انواع را به نحو اجمال – و نه تفصیل – و به نحو انطوا در بر دارد . اینکه شیء ، بالعل داخل در یک نوع خاص باشد ، خاصیت فرد آنی و با یک فرد مافوق زمانی است ؛ اما خاصیت فرد زمانی اینست که حتی یک لحظه هم در قالب یک نوع خاص قرار نمی گیرد و در عین حال جامع بی نهایت انواع است [1].
... مجموعاً تا اینجا چهار نظریه درباره حرکت روشن گشت به این ترتیب :
1- حرکت مطلقاً محال است ، به دلیل اینکه باید مسافت طی شود و چون مسافت از لحاظ ریاضی ، غیر متناهی قسمت می پذیرد و هر قسمت باید قبل از قسمت دیگر به طور متوالی طی شود ، هیچ وقت به منتها نمی رسد ، پس حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر محال است (نظریه زنون الیائی ).
2- اگر جسم را صرفاً از نظر ریاضی قابل انقسام بدانیم ، حرکت و یا لحوق سریع به بطی ء محال نیست ؛ اما اگر جسم را قابل انقسامهای عینی غیر متناهی بدانیم ، لحوق سریع به بطی ء – بلکه مطلق حرکت – محال است (شبه ابوریحان ).
3- اگر جسم را از نظر ریاضی قابل انقسامات غیر متناهیه بدانیم و یا از نظر عینی قابل انقسامات غیر متناهیه بدانیم حرکت و لحوق سریع به بطی محال نیست ؛ اما اگر جسم را بالفعل دارای اجزاء غیر متناهی بدانیم حرکت و لحوق سریع به بطی ء محال است هرچند مجموع فاصله ای که به وسیله اجزاء غیر متناهی پر شده محدود و متناهی باشد (نظریه ارسطو و ابن سینا و پیروانشان ).
4- فرضاً جسم را دارای اجزاء غیر متناهی بالفعل بدانیم ، مادام که فرض این است که فاصله ای که به وسیله اجزاء غیر متناهی پیدا شده متناهی است ، نه حرکت محال است و نه لحوق سریع به بطیء (نظریه صدرالمتالهین ).
با بیان صدرا جواب زنون الیائی و هم جواب شبه ابوریحان به نحوی دیگر که رساتر است و از تحلیل ماهیت حرکت ناشی می گردد ، داده می شود .
این نحو تحلیل در ماهیت حرکت و اینکه هر طبیعتی دارای دو نوع فرد است : (آنی ) که بالقوه و بالفرض است ، و (زمانی ) که بالفعل و عینی است و اینکه طبیعت در حالی که ساکن است (هر چند سکون در طبیعت یک امر نسبی است ) دارای یک نحو وجود است و در حالی که متحرک است دارای نحوه دیگر از وجود و هم اینکه فرد مادی که متعلق به عالم و زمان است همواره وجودی است ممتد و کشش دار به امتداد زمان ، و این فرد در محدوده هیچ نوع از انواع ، محبوس نیست و در عین حال جامع مراتب انواع لایتنهاهی است ؛ یکی از مهمترین مسائل فلسفی و از مفاخر فلسفه اسلامی است .
این نقطه ضعف در جواب بوعلی عجیب نیست زیرا با آنچه در کتبش مانند شفا و اشارات ذکر کرده مباینتی ندارد ؛ ولی در جواب بو علی نقاط ضعف دیگری دیده می شود که موجب شگفتی است زیرا با تحقیقات دیگری که برای خود او مسلم است و در کتبش آنها را ذکر کرده مباینت دارد .
مثلا اجزاء بالفعل و اجزاء بالقوه را این طور تعریف می کند :
(... هر جزء دارای وسط و دو طرف است . بعضی از این اجزاء ممکن است که به دو قسمت منقسم شوند و اینها اجزاء بالفعلند و بعضی به علت کمال کوچکی ممکن نیست که به دو قسمت منقسم شوند و اینها اجزاء بالقوه اند . )
این جهت که عملاً ممکن باشد یک جزء به دو جزء تقسیم شود . ملاک بالفعل بودن نیست ، همچنانکه بالقوه بودن یک جزء ربطی ندارد به اینکه به واسطه کوچکی فوق العاده عملا قابل انقسام نباشد . بعد می گوید :
(آن کس که مدعی است برای اجزاء جسم امکان تجزیه بالفعل هست اعتراض بر او وارد است و اما آن کس که مدعی است که در بعضی مراتب ، انقسام بالفعل است و در بعضی مراتب دیگر (به واسطه کمال کوچکی ) انقسام بالقوه است اعتراض وارد نیست).
این نیز درست نیست . خود بو علی در کتبش مدعی است که همواره برای اجزاء جسم امکان تجزیه بالفعل هست ؛ و همچنانکه قبلا گفتیم امکان تجزیه های متوالی و متعاقب بالفعل مستلزم هیچ محالی نیست زیرا چون تجزیه ها متعاقباً و در طول زمان صورت می گیرد ، اگر تا ابد هم ادامه یابد همواره اجزاء حاصله بالفعل متناهی اند و هیچ گاه سر به بی نهایت نمی زنند . آنچه محال است و مستلزم محال است این است که جسم تبدیل شود به اجزاء غیر متناهی بالفعل . مگر اینکه مقصود بوعلی که می گوید : (این اعتراض بر کسانی وارد است که قائل به امکان تجزیه بالفعل هستند ) کسانی باشند که فکر می کنند معنی امکان انقسامات غیر متناهیه ، امکان فعلیت انقسامات غیر متناهیه و تبدیل شدن جسم به ذرات غیر متناهیه باشد .
در مجموع این سوال و جواب ، نه سوال در خور شان ابوریحان است و نه در خور شأن بوعلی .
منبع: مقالات فلسفی/مرتضی مطهری/ قم/ انتشارات صدرا/ 1373/ چ 10/ بهمن 1386/ صص90 تا 93 و 102 تا 104