مقاله «علم و دین» مقدمه اى است که امام موسى صدر، بنا به درخواست دکتر یوسف مروه، مؤلف کتاب العلوم الطبیعیه فى القران، بر کتاب مذکور تحریر کرده است.در این مقاله به رابطه علم ودین و جایگاه هر یک، تاریخ تطور علم ودین تا قرن بیستم و نقش آن دو در زندگی انسان پرداخته می شود.
ف. داستان علم و دین
حکایت علم و دین، که از آغاز حیات انسانى شروع شده، حکایتى است جالب.
1. خداوند انسان را آفرید و با او دین و دانش را چونان دو بال براى او خلق کرد. دین، چنان که در قرآن آمده، عبارت است از:
فطرة اللّه الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیهَا .(30:30) فطرتى است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است.
دین از دید انجیل «ناموس» تلقى مى شود و بنا به تعبیر تورات با سرانگشت خداوند بر ذات انسان حک شده است. بنا بر نظر دانشمندان بزرگ تاریخ ادیان در قرن اخیر، دین «سرشتى اصیل در انسان» محسوب مى شود. دانشمندان معاصر، اکنون دین را حاصل عقدههاى روانى نمى دانند و دیگر بر این عقیده نیستند که در پى ترس انسان یا ناتوانى و ضعف او یا تحت تأثیر دیگر عوامل پدید آمده است. پژوهشها و بررسی هاى تاریخى و باستانى تأکید مى کند که شعور دینىْ همه جوامع بشرى را با همه تنوعها و اختلافاتشان فراگرفته و تا کهن ترین و ابتدایىترین جوامع انسانى، از آغاز تکوین آنها، امتداد دارد. کسانى که مى گویند دین نتیجه رویدادها و عوامل مختلف است هنوز نتوانسته اند به این پرسش اساسى پاسخ دهند که چگونه انسان اولیه، که هنوز دین را بذاته نمى شناخته است، توانسته به آن پناه ببرد یا از آن یارى جوید و وقایع را به وسیله آن تفسیر و تحلیل کند. دین، از نظر منابع دینى، با ولادت انسان متولد شده و این نظریه از سوى تاریخ و آثار برجاى مانده و براهین علمى ثابت شده است.
و اما درباره علم، ما خود مى توانیم ولادت علم را همراه با ولادت طفل مشاهده کنیم. کودک تمایل فراوانى به فراگیرى دارد و این رغبت در نگاه جستجوگر او و سپس در پرسشهاى نامحدودش قابل احساس و مشاهده است. بدین ترتیب به پایان فصل نخست از داستان علم و دین مى رسیم و در مى یابیم که این دو با هم به دنیا آمده اند و به گونه اى ابتدایى و ساده با انسان رشد کرده اند. آرى این دو در آفرینش با انسان مرتبط اند.
2. خداوند علم و دین را هنگام آفرینش انسان باهم آفرید، زیرا میان علم و دین پیوندى ابدى است و این دو سرانجامِ انسان و تکاملِ او را رقم مى زنند. علم، صرف نظر از قیودات فلسفه یا تعریف هاى حدىِ منطقى، همانند چراغى است که پرده از روى واقعیتها برمى دارد و حقایق را باز مى شناساند. حقیقت همان فعل و امر الهى است. علم نیز براى رؤیتِ آثارِ خالق راهى طبیعى به شمار مى رود و با افزون شدن دانش، معرفت و شناخت نسبت به خداوند هم فزونى مى گیرد. علم، همچنین، به معناى عام، که دربرگیرنده فلسفه هم هست، وسیله اى است براى کشف حقیقت وجود و حقیقت انسان و پیوند انسان با جهان و موجودات، نیز وسیله اى است براى تبیین نقش انسان در جهان و حیات و آفرینش. دین به صورتى قاطع از این نقش پرده برمى دارد و انسان را به قیام براى ایفاى نقش وجودى خویش فرا مى خواند. طبق تفسیر برخى از علما، دین همان پیوند انسان با جهان است و این تفسیر با تفسیر دیگرى که انسان را به خالق جهان پیوند مى دهد، سازگارى دارد. چرا که اطوار وجودى، منشأ گرفته از تدبیرهاى خالق است. پس پیوند انسان با جهان همان نقشى است که آفریننده جهان تعیین کرده و این عیناً پیوند انسان با آفریدگار این جهان است.
در اینجا مى توانیم چنین نتیجه بگیریم که علم راهى است به سوى معرفت خداوند و همان تلاش بشرى براى ادراک نقشى است که در آفرینش بر عهدهاش گذاشته شده و این، به سخن دیگر، همان دین است. هرگاه دانش افزون شود دین نیز توسعه مى یابد.
اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجنا بِهِ ثَمَراتٍ مُختَلِفاً اَلوانُها وَ مِنَ الجِبالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمرٌ مُختَلِفٌ اَلوِانُها وَ غَرابیبُ سودٌ، وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوابِّ وَ الاَنعامِ مُختَلِفٌاَلوانُهُ کَذلِکَ اِنَّما یَخشَى اللّهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمؤُا (27:35)آیا ندیدهاى که خدا از آسمان باران فرستاد و بدان میوه هاى گوناگون رویاندیم؟ و از کوهها راهها پدید آوردیم، سفید و سرخ و رنگارنگ و به غایت سیاه؛ همچنین، از مردم و جنبندگان و چهارپایان گوناگون. هرآینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند.
در مقابل چنین خدمتى، دین خدمات سرنوشت سازى به علم نمود و آن را تنها راه رسیدن به مقام خلیفة اللّهى و جانشینى خداوند در زمین قرار داد.
وَ اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلئِکَةِ اِنّى جَاعِلٌ فِى الارض خَلیفَة قالوا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فِیهَا وَ یَسفِکُ الدِّمآء وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بحَمدِکَ وَ نُقدِّسُ لکَ قالَ اِنّى اَعلَمُ ما لا تَعلَمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسمآء کُلّها ثمَّ عَرَضَهُم عَلى المَلئِکَةِ فقالَ اَنبؤنى بِاَسمآءِ هؤلآءِ اِن کُنتم صادِقینَ، قالوُا سُبحانَکَ لا عِلمَ لنَا اِلاّ ما عَلّمتَنَا اِنَّکَ اَنتَ العَلِیمُ الحَکِیمُ، قالَ یاادَمُ اَنبِئهُم باسمآئِهم فَلمّآ اَنبَاَهُم باسمآئِهم قالَ اَلم اقُل لکُم اِنّى اَعلمُ غَیبَ السَّموَاتِ وَ الاَرض وَ اَعلمُ ما تُبدُونَ وَ ما کُنتُم تَکتُمُونَ .(30:2-33) چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفهاى مى آفرینم، گفتند: آیا کسى را مى آفرینى که در آنجا فساد کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح مى گوییم و تو را تقدیس مى کنیم؟ گفت: اگر راست مى گویید مرا به نامهاى اینها خبر دهید. گفتند: منزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نیست. تویى داناى حکیم. گفت: اى آدم، آنها را از نامهایشان آگاه کن. چون از آن نامها آگاهشان کرد، خدا گفت: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را مى دانم، و بر آنچه آشکار مىکنید و پنهان مى داشتید آگاهم؟
خداوند علم و دین را هنگام آفرینش انسان با هم آفرید, زیرا میان علم و دین پیوندی ابدی است و این دو سرانجام انسان و تکامل او را رقم میزنند.
سپس دین، بتها و خرافات دستو پاگیرى را که راه علم را سد کرده بودند از میان ما برداشت و به علم نشاطِ دوباره داد. بهعلاوه، تحصیل علم را فضیلت و کمال و عبادت به حساب آورد.
اِنَّ فى خَلق السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ اختِلافِ اللَّیلِ وَ النّهار لآیاتٍ لِاُولِى الاَلباب، اَلَّذین یَذکُرُونَ اللّهَ قیاماً وَ قُعوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِم وَ یَتَفَکّرونَ فى خَلق السَّمواتِ وَ الاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلاً سُبحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ .(190:3-191) هر آینه در آفرینش آسمانها و زمین و آمدوشد شب و روز، خردمندان را عبرتهاست: آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته، یاد مى کنند و در آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند. اى پروردگار ما، این جهان را بیهوده نیافریده اى. تو منزهى. ما را از عذاب آتش باز دار.
3. خداوند پیامبران نویدبخش و بیم دهنده را برانگیخت و با آنان کتابهاى آسمانى را فرو فرستاد تا در میان مردم به درستى فرمان برانند وانسان را از شب تار رهایى بخشند و او را از این زندان تنگى که با دست خویش براى خود ساخته بود و دین و علمش را هم در آن به بند کشیده بود، آزاد کنند. پیامبران مردم را به توحید، به عبادت خداى یکتا و یگانه- واحد و احَد- که نه مىزاید و نه زاده شده است، فراخواندند و خداوند را از هر گونه پیوند خاص با موجودات، چه پیوند منفى و چه پیوند مثبت، منزه دانستند و بدین ترتیب تأکید کردند که اشخاص و اشیاء و اوضاع فى نفسه مقدّس یا غیر مقدّس نیستند.
فرستادگان الهى در تعالیم خود این مبادى را با توجه به مراتب مختلف ایمانى، عملى، فکرى و اخلاقى مورد تأکید قرار دادند و انسان را از قید اوهام و برداشت هاى ناصوابش از جهان هستى آزاد کردند. بتهاى طبیعىِ اطرافش را در هم کوفتند و معبودهاى ساختگى او را که حقارتش را بنیاد نهاده و کرامتش را لکه دار کرده بودند، از میان برداشتند. بدین گونه، انسان به راه راست، راه کسانى که خداوند بر آنان منّت نهاده بود، هدایت شد.
آنگاه دین تماماً از آنِ خدا شد و هیچ معبودى از هر نوع، غیر او، برجاى نماند. حصارى که به دور علم کشیده شده بود، گشوده شد و علم، بى هیچ مشکل و هراسى، با جرأتى تمام، رهایى یافت و به سیر در آفاق و انفس و شناخت موجودات پرداخت؛ آنها را آزمایش کرد و شناخت و پدیدهها را در برابر خود به کرنش واداشت.
4. براى آنکه از این نکته به گونه عاطفى و بدون دلیل نگذشته باشم، قسمتى از کتاب جورج سارتن را که به عقیده من از بهترین کتابها در تاریخ علم است، نقل مى کنم:
بنیانهاى علمیى که کاخهاى برافراشته علم و تمدن بر آنها بنا گشته، نخستین بار در مصر و بینال نهرین و ایران و نزد یونانیان در فاصله قرن هشتم و ششم پیش از میلاد زاده شده است. این هنگام، همچنین عصر انتشار دعوت پیامبران بزرگ و گسترش آن در فلسطین به دست عاموس و هوشع و بیکاه و اشعیا و ارمیا و فاحوم و پس از اشتهار اسفار پنجگانه در تورات و پس از گرایش انسان شرقى به دعوت ابراهیم و تحولات او در فلسطین و حجاز و بینالنهرین و پس از ظهور زرتشت در ایران و بودا در هند بوده است. آنگاه پیوندهاى فرهنگى که میان فلسطین و مصر با یونیا، گهواره تمدن یونان، و سفرهاى کشتیهاى کوچک و مسافرتهاى آنها از فرات به بندر میلتوس به خوبى و وضوح تشابه موجود بین آثار هومیروس و آثار پیامبران مذکور و کارهاى هنرى در میان این ملل را همچون نقوش قدیمى مصریان بر عاج که نظیر آن در سامرا، مرکز قدیم سومر، نیز به دست آمده است، نشان مى دهد.
در اینجا، براى اثبات گفتار خود در بند چهارم، به دلیلى قاطع دست مىیابیم، زیرا تلاقى تاریخى و جغرافیایىِ شگفتى را میان رهایى علم و انتشار دین خدا و دعوت انبیا مى یابیم. در مى یابیم که مرکز علوم و خاستگاه تمدنها و فرهنگها همان مراکز طلوع ادیان و عهد علم همان زمان دین است. آیا به راستى مى توان این تلاقى شگفتى آفرین را تصادفى و اتفاقى تلقى کرد؟
5. مدتى سپرى شد و روزگارى سرآمد و آنگاه باز ایام درد و رنج پدیدار گشت- رنجى ناشى از ستمِ برادر به برادر، ستم علم به دین؛ و تحمّل ظلم و ستمى که از آشنا مى رسد به مراتب دردآورتر و محنت بارتر است. دین در برابر ستم علم شورید و آنگاه در پى این طغیان، دیندارانْ از دین سلاحى براى متوقف کردن علم و تسلیم کردن آن در برابر قدرت مهارنشدنىِ خود ساختند و آن را با حکم شرعى، که مشروعیت خود را از قداست دین به دست آورده بود، به بند کشیدند.
دینداران مى گفتند که حقایق هستى تماماً با تلاش گذشتگان کشف شده و هر چیز جدیدى انحراف و گمراهى است. آنان قائل بودند که اعتقاد به کروى بودن زمین یا حرکت آن کفر و الحاد است و عقیده به میکرب و تأثیر آن در ایجاد بیمارىْ سبکسرى و جسارت در برابر خداوند است و با فعالیت مطلق خداوند ناسازگار مى آید. از نظر آنان، ایمان به قانون علیّت عامّه صحیح نبود، چرا که با مسأله قضا و قدر منافات داشت. دینداران مى گفتند که تلاش براى شناخت نیروهاى نهان هستى، همچون نیروى مغناطیس و جاذبه، با پیوند و گرایش به جن و پرى حاصل مى شود و این کار جادو و حرام است و موجب گمراهى بندگان.
آنان امثال این سخنان را بر زبان راندند، دانشمندان را تکفیر کردند، جمعى را در آتش سوختند، و برخى را با محاکمه و شکنجه مجبور به توبه از رأى و نظر خود کردند. این دینداران پاى از حد و مرز خود فراتر نهادند و در شریفترین محصول بشرى جمود ایجاد کردند و تاریخ را، تا آنجا که ممکن بود، از حرکت باز داشتند.
این دوره، روزگارِ طغیان دینداران علیه علم و هر پدیده علمى و روزگار ستم بر علم بود. آنان البتّه به دین هم ستم کردند، چرا که آن را به جمود کشانیدند و از تولید دستاوردهاى نوِ دینى بازداشتند.
6. سپس همین وضع تکرار شد و این فاجعه صورت عکس به خود گرفت. هنوز قرون وسطى به آخر خود نزدیک نشده بود که در افق، علایم انتقام و تعدّى و «انقلاب» آشکار گردید و علم سر به شورش برداشت و به خونخواهى از کرامتِ پایمال شده خود برخاست و درهاى زندانى را که به اسم دین برایش ساخته بودند شکست. به خود مى نازید و با وجد و سرورى بى حد و مرز دین را تحقیر مى کرد. علم از شراب پیروزى بر دین و غلبه بر برادر و یاورش سرمست بود. علم از دین انتقام گرفت و آن را انکار نمود و به نقش دین در زندگى بشر یکسره تجاهل ورزید. علمْ دین را سدى دانست که مانع پیشرفت مى شد، قیدى دانست که برداشتن آن را واجب مى شمرد و، به تعبیر فرانسیس بیکن، بتى دانست که شکستن آن واجب و ضرورى بود. علم به چنان درجهاى از غرور رسیده بود که مى توان به خوبى آن را در گفتگویى که میان ناپلئون و یکى از دانشمندان معاصر او در گرفته بود مشاهده کرد. ناپلئون از آن دانشمند مى پرسد: «آیا در چهارگوشه زمین و آسمان نکتهاى ناشناخته باقى مانده است که تفسیر آن جز با تکیه بر نیروهاى غیبى امکانپذیر نباشد؟» مى شنویم که آن دانشمند در پاسخ وى با غرورى وصفناپذیر مى گوید: «نه.» آنها مى پنداشتند که نقش دین تفسیر پدیده هاى جهان و وضع قوانین مخالف با علم و رقابت با او در کشف مجهولات هستى است. آنها دین را محکوم مى کردند و آن را چون دشمن هر انقلابِ اجتماعى و دگرگونى و تحوّل عمیق در زندگى انسان مى دانستند. دین را به حمایت از منافع ستمگران، آرام کردن ستمدیدگان در برابر ستمگران، و باز داشتن آنان از گرفتن حقوقشان متهم مى کردند.
این فاجعه تا امروز، به گونهاى، در برخى از اندیشه هاى اجتماعى و فلسفى و حتى تربیتى ما به چشم مى خورد. حقیقت آن است که این موضعگیرىِ زورمدارانه علم مرتبط با وضع دینىِ حاکم بر جهان به ویژه در اروپا بود و از احساسات انقلابى مردم و نیز از اوضاع فاسد براى پیشبرد کار خود سود مى جست.
7. قرن بیستم که فرا رسید، اعصاب علم آرام گرفت، تجربیاتش رو به فزونى گذاشت و بیش از پیش با حقیقت روبه رو شد و دانست که به تنهایى نمى تواند بشر را به سعادت رهنمون شود. احساس غربت در علم بیدار گشت، زیرا به نتایجى دست یافته بود که خود نیز آنها را گمان نمى کرد. او آشکارا بدبختى انسان را سبب شده و جهان را از فجایع جنگها و ستم کجرویها آکنده ساخته بود. پس از این، علمْ دست خود را به سوى برادرش دین دراز کرد و به جستجوى ایمانِ تباهشده برخاست تا بتواند با او به سر برد و به کمک او به اصلاح کارى که در گذشته منجر به فساد شده بود بپردازد. «عقاد» در کتابش موسوم به عقاید المتفکرین فى القرن العشرین مى گوید:
پدیده بارز قرن بیستم آن است که بیشتر اندیشمندان به خداوند اعتقاد دارند، آن هم پس از قرن نوزدهمى که همه اندیشمندان یا اکثر آنها راه کفر و الحاد را مى پیمودند.
علم به ادراک حقیقت دین پرداخت، سپس به آن ایمان آورد و ارج نهاد و بر آن تکیه کرد. دینداران نیز به شناخت خدمات علم به دین و به انسان پرداختند و، در نتیجه، علم را تأیید و به آن اعتراف کردند. بدین گونه حدود و ثغور کارها روشن شد و آبهاى رفته به جوى بازگشت.
8. اکنون ما نغمههاى موزونى مى شنویم که روز به روز شمار آنها در سمفونى هماهنگ و هم آواز دین و علم زیادتر مى شود. هریک از آنها بر سیم خود مى نوازد و نقش خود را بدون تعدّى و تجاوز به دیگرى ایفا مى کند. هردو با هم مى خوانند و جهان را از نور و سرور آکنده مى سازند. ما اکنون در آغاز این راهیم و در افق ما فجر صادقى هست که ما را به طلوع تمدنى حقیقى و ظهور روز درخشان انسانیت نوید مى دهد و انسان در این هنگام با تمام وجود و توانایى اش زندگى خود را ادامه خواهد داد.
ب. تقسیم اختیارات
9. پس از آنکه علم ارزش یافت و رشد کرد تازه حدود صلاحیتها و اختیارات و امکاناتش آشکار شد. علم، بى هیچ شک و تردید، چراغى شد براى شناخت حقیقت و وسیلهاى براى رؤیت واقعیت در جوانب گوناگون وتنوع مراتب حقیقت. درست است که علمْ قسمتى از حقیقت را براى انسان آشکار مى کند، اما در زندگى انسان نمى تواند نقش محرک و انگیزاننده داشته باشد و نیز نمى تواند انگیزهاى براى تکامل او ایجاد کند، بلکه علمْ تنها بر کشف راز و رمز حیات و کمک به تکامل بسنده مى کند. محرک حقیقى انسان همان طبیعت و غرایز و امیال اوست.
انسان، براى رسیدن به هدف دلخواهش، آرزومند و بلندهمت و تلاشگر آفریده شده و براى رسیدن به چیزى که والاتر از زمان حال اوست حرکت مى کند و ایستایى و رکود را خوش نمى دارد. با این وصف، فعّالیتهاى طبیعى انسان تنها از یک مؤثر سرچشمه نمى گیرد، بلکه وى با انگیزههاى فردى یا نوعى برانگیخته مى شود، و گاهى به سبب عوامل مقطعى و سطحى به فعّالیت مى پردازد و گاه عواقب امور را مى نگرد. گاهى احساسى متفاوت با احساس دیگر، چه برتر و چه پستتر، او را به تحرک وامى دارد و این گوناگونىِ انگیزههاى انسانى در روش او براى تمامى ما ملموس است. همه ما آشکارا با این انگیزهها زندگى مى کنیم. بنابراین، علمْ راه را روشن مى کند. انسانها، براى پیمودن راه، انگیزههاى روانى مختلف و گوناگون دارند. در این جاست که درمى یابیم که نیاز مبرمى به صافى و محکى داریم تا انگیزههاى مختلف را بشناسد و غربال کند و شایسته ترین آنها را در اختیار انسان بگذارد.
این چنین است که برخى از اختیارات و صلاحیتهاى دین آشکار مى گردد، چون انگیزه بهتر و محرک برتر را براى انسان برمى گزیند، او را رشد مى دهد و در غلبه بر دیگر انگیزهها یارى مى کند. براى آنکه این مدّعا به خوبى روشن شود، بر ماست که بپذیریم انگیزه برتر براى سیر انسان در حیاتش همان انگیزهاى است که رشد انسان را از همه جوانب وجودى اش ممکن مى سازد و ایمن مى دارد.
انسان، برخلاف سایر موجودات، صاحبْاراده و آزاد آفریده شده و این اراده بُعدى از ابعاد وجود او را تشکیل مى دهد. آزادى نیز بعدى دیگر از او را مى سازد که بعد اجتماعى وجود اوست و نمى توان آن را انکار کرد. انسان در آگاهیها و تجارب و در زندگىِ گذشته و آیندهاش و نیز در خوراک و پوشاک و سلامتش، در تمام اینها، تنها جزئى از مجموعه بشرى است- جزئى جدا نشدنى.
اما براى انسان بعد سومى هم هست و آن بعد وجودىِ اوست. انسان، در تکوین و بقایش، جزئى است از زمین و هوا و آنچه اطراف او را احاطه کرده. او از این جهان جدا نیست.
پس، براى انسانِ صاحب اراده و آزادى، کمال حقیقىْ وجودِ حرکت و رشد در همه این ابعاد است و اگر آدمى تنها در یک بعد از این ابعاد رشد و تکامل بیابد، به انحراف مى افتد. اینجاست که به همان نکته اساسى مىرسیم که اگر انسان تنها به انگیزه بعد اوّل فعّالیت و حرکت کند سر به انانیّت و غرور بلند مى کند و با واقعیت خودش ناهماهنگ مى شود. همین طور، اگر در بعد اجتماعى خود بدون درنظر گرفتن شخصیت ویژهاش خلاصه شود، بازهم عقب مى ماند و جامعه و وجود را از رنگ اصیل و تواناییهاى منحصرش محروم مى نماید. همچنین، اگر حرکت او در راه تکوین و موجودیتش صرفاً مبتنى بر تعبیر جدید باشد، به خود و نیز به جهانش ظلم کرده. چرا که وجه تمایز انسان را از دست داده است. خط برترى دهنده انسان خطى است ویژه او و موازى با خط دیگران در جامعهاش و نیز همسو با خط سیر کل آفرینش. انسان، در حرکت خود در این مسیر، آهنگى خاص و منسجم با نغمه هاى بشرى مى سازد و این نغمه ها مجموعاً مصالح والاى اجتماعى را شکل مى دهند.
اجتماعى بودن انسان، به حق، مولود جهان است و حرکت او در این خط حرکت به سوى کمال مطلق یعنى خداست. نهایت این مسیر و انگیزه و مبدأ آن به سوى خداست- خدایى که جهان را در حرکتى دایمى و هدفدار خلق فرمود و انسان را، که عضو و پدیده ممتاز و برتر جهان است، برخوردار از همت بلند و قدرت پرواز به سوى اهداف متعال آفرید و او پیوسته به سوى کمال سر برمى کشد. بنابراین، حرکت فرد، که جزئى از جمع است، حرکتى منسجم با حرکت جمع است و در عین حال، رنگ و ویژگىِ ممتازِ خود را دارد. چنین است حرکت فردى و جمعى انسان. حرکت انسان، که جزئى از جهان است، با حرکت همه جهان هماهنگ است و در عین حالى که ویژگىِ خاصِ انسانىِ خود را دارد رهبرى و قیادت کل آفرینش را نیز دارد.
نتیجه آن که انگیزه حرکت انسان در رشدِ متکاملِ او باید همسنخِ انگیزه همنوعانِ جامعه او و هماهنگ با انگیزه جهانِ هستى باشد. اینْ حرکتى است که دین آن را «سجود» نام نهاده است. این انگیزه، که همان ایمان او به خدا و به مسیرى است که براى او ترسیم شده، هماهنگ با سایر نقشها است.
بدینسان روشن مى شود که بعد الهى انسان برتر از ابعاد سه گانه است و در مقام نخست قرار دارد. این بعد، در واقع، علّت ابعاد دیگر است و ابعاد دیگر کاملاً بسته به آناند.
این گفتار را مىتوان چنین خلاصه کرد: علم راه را کشف مى کند و نقطه ها را بر روى حروف مى گذارد. انسان، در مسیر خود، به سبب انگیزهاى برخاسته از ذات خود، حرکت مى کند. ولى انگیزهها بسیار است و انگیزه برتر همان است که انسان را در مسیر تکامل و رشد او در همه ابعاد وجودى اش به حرکت درمى آورد. این انگیزه، ایمان او به خداست، یعنى دینِ او. حرکتى که منشأ آن ایمان انسان به خداست، همان حرکت منسجم وى با جامعه و هستى است، نه حرکت انانیتبارى که قرآن انگیزه آن را خواهش هاى «نفس امارةٌ بالسوء» دانسته، و نه حرکتى اجتماعى که شخصیت او را نادیده گیرد، حرکتى که قرآن به گونهاى لطیف در قسمت دوم از این آیه بدان اشاره کرده است:
وَ لا تَجعَل یَدَکَ مَغلُولَةً اِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ البَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحسوُراً.(29:17) نه دست خویش از روى خسّت به گردن ببند و نه به سخاوتْ یکباره بگشاى که در هر دو حال ملامت زده و حسرت خورده بنشینى.
و نه حرکتى تکوینى که در آن نسبت به انسانیت انسان و وجه ممیزه او که قرآن از آن به مقام جانشینى در زمین تعبیر کرده است تجاهل شود. واگذاشتن رهبرى به دین و غربال کردن انگیزهها یگانه راه کامل کردن نقش علم و بهره مندى از تلاش علم است و این نقش، یعنى نقش رهبرى و آفریدن حیات حقیقى براى انسان، چیزى است که قرآن کریم در این آیه بدان متذکر مى شود:
یآ اَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرّسُول اِذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبهِ وَ اَنَّهُ اِلیهِ تُحشَرُونَ .(24:8) اى کسانى که ایمان آورده اید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزى فراخوانند که زندگیتان مى بخشد دعوتشان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمى و قلبش حایل است و همه به پیشگاه او گرد آورده شوید.
به عبارت «اللَّه یحول بین المرء و قلبه» که تعبیرى است کنایى از سرچشمه حرکت در انسان، تأمل کنید. دعوت رسول، بنا بر نظر قرآن، همان رهبرى خدا و جهت دادن قلب و حرکات و غربال کردن انگیزه هاى انسان است. غایت و منتها هم خداست. بدین ترتیب، به پایان بحث اختیارات و صلاحیتهاى دین و علم مىرسیم. علم راه را کشف مى کند و دینْ رهبرگونه انسان را به حرکت وا مى دارد و به انگیزه هاى حرکت بخش او سم توسو مى دهد.
10. در اینجا قلمرو بسیار مهمى در تقسیم امر اختیارات و صلاحیتهاى بین علم و دین وجود دارد، ولى علم به این ناحیه تجاوز مى کند و همه دستاوردهاى بشرى، از فلسفه، صنعت، قوانین موضوعه، تا اخلاق و آداب را در بر مى گیرد.
دستاوردهاى بشرى، در تمام مراحل فکرى و جسمى و عاطفى، تدریجاً دگرگون مى شود؛ در نتیجه فعّالیت انسان و تجارب و اندیشه او همواره به تکامل گرایش دارد. تکامل هم یعنى دگرگونى. بنابراین، فلسفه، علوم، صنعت، حقوق، ادبیات و سایر دستاوردهاى فعّالیت بشر همگى متغیر و متزلزل است، چرا که اینها در حال تکاملاند و از این رو هر قدر که میزان آگاهى انسان بالاتر رود و تجارب او بیشتر شود و اندیشه و دستاوردهایش گسترده تر گردد، باز هم نمى تواند به یک حالت ثبات روانى و آرامش لایتغیَّر دست یابد. زیرا استقرار و آرامش لایتغیر و ثبات کامل و مطلق از طریق اتکاى به غیرِ مطلق، یعنى مبانى و مبادى متغیر، به دست نمىآید؛ بلکه با تمسّک به مطلق فراچنگ آدمى مى آید.
اَلا بِذِکرِ اللَّه تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ.(28:13)آگاه باشید که دلها با یاد خدا آرام مى یابد.
به عبارتى دقیق تر، تنها با استناد به غیب و ایمان به اللَّه است که انسان مى تواند ثباتى دور از بیم و اضطراب براى خود فراهم کند. علوم و شاخه هاى آن مخلوق انسان اند و نمى توانند آفریننده انسان باشند. هرقدر این علوم پیشرفت کنند و شکوفایى داشته باشند و با انسان همراه گردند، باز امکان ندارد که انسان در برابر علم، فلسفه، حقوق و اخلاقى که محصول خود اوست به سجده افتد و به آنها تکیه کند و آنها را به جاى خدا بپرستد. علم و نظایر آن وسیله و ابزارى است در دست انسان. از انسان آغاز مى شود و از او نشأت مى گیرد و بر او تکیه دارد. در حالى که خودِ انسان از خدا و دین و غیب شروع مى شود و بر خدا اعتماد و تکیه دارد و این اعتماد، که در حیات انسان براى نجات دادن او از بیم و اضطراب ضرورى به نظر مى رسد، تمام و کامل است. چرا که آن مطلقِ غایب از نظرِ موجود در قلمروِ غیبْ آفریننده انسان است و غیبْ امرى محسوس و متغیر و نسبى نیست و انسانِ متکى بر خدا با اطمینان کامل در عرصه حیات گام مى زند و تکیه گاه او هیچ لحظه اى از او جدا نمى شود. بدین سان، انسان به نیرویى بزرگ تبدیل مى شود که بدون هیچ توقفى حرکت مى کند و در خط سلیم خود بدون هیچ تردیدى به نتیجه مى رسد.
حال که جایگاه ثابت دین در حیات انسانى آشکار شد، جایگاهى که علم، فلسفه، حقوق و اخلاق، هر قدر هم که شأنى والا به دست آورند و پیشرفت کنند نمى توانند در آن قرار بگیرند، چون ثابت و تغییرناپذیر نیستند، حقیقتى دیگر را درمى یابیم. حقیقت آن است که حرکت انسان به صورت کلى انگیزهاى غیبى و محرکى الهى دارد، اما این حرکت در داخل این چارچوب غیبى از ساختى انسانى برخوردار است. چنین است که مى بینیم دین به تنهایى نمى تواند انسان را آماده کند و او را براى آزادى مهیا سازد، بلکه دین سعى مى کند دستاوردهاى بشرى را در مرحله علم و نظایر آن در چارچوبى مقدّس محافظت کند، به آنها احترام و قداست بخشد، بدون آنکه مطلقى جدید و معبودى پرستیدنى و کمالى ستایش کردنى به وجود آورد. این چارچوب مقدّس در اطراف دستاوردهاى بشرى، حصار مستحکمى است براى زندگى انسان و شأن آن از تقدیس صرف فراتر مى رود و فضاى بیکرانى را در برابر انسان فراهم و آماده مى کند که متناسب با خواسته اى نامتناهى و هماهنگ با حرکت دائمى اوست.
انسان در این فضاى فراهم آمده مى تواند میان تواناییهاى ذاتى و رضایت روانى و نیز میان حرکت و سعى خود پیوند بزند و میان «ثابت» و «متغیر» و «مطلق» و «نسبى» نقطه تلاقیى ایجاد کند.
ج . تلاقى و ملاقات
11. به رغم مرزبندى میان صلاحیتهاى دین و علم باز هم در میان آنها شاهد تلاقى عجیب و هم آوازى دقیقى هستیم که مى توانیم آن را، بنا بر تعبیر فقها، لطف قلمداد کنیم و آن را توجیه و مساعدتى از جانب دین به علم بدانیم و در همان حال آن را نوعى تأیید و گواهى حقانیت دین از سوى علم تلقى نماییم. در اینجا به ذکر برخى از شواهد و مثالها مى پردازیم و براى هر کدام از قلمروهاى فرهنگ، عقیده، فقه، حقوق، اجتماع و علم به ذکر یک مثال قناعت مى کنیم.
اوّلاً، در عرصه فرهنگ، دین مى گوید:
اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ یَسجُدُ لَهُ مَن فِى السَّمواتِ وَ مَن فِى الاَرض وَ الشَّمسُ وَ القَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الجِبَالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاس .(18:22) آیا ندیدهاى که هر کس که در آسمانها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیارى از مردم خدا را سجده مى کنند؟
و نیز مى گوید:
یُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمَواتِ وَ ما فِى الاَرض المَلِکِ القُدُّوسِ العَزیزِ الحَکیمِ.(1:62) خدا را تسبیح مى گویند هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، آن فرمانرواى پاک از عیب را، آن پیروز حکیم را.
و باز مى گوید:
اَلَم تَرَ أنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّمَواتِ وَ الاَرضِ وَ الطَّیرُ صافَّاتٍ کُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسبیحَهُ )) .(41:24) آیا ندیدهاى که هر چه در آسمانها و زمین است و نیز مرغانى که در پروازند تسبیح گوى خدا هستند؟ همه نماز و تسبیح او را مى دانند.
این نگرش کلى به جهان تصویرى خاص از وجود ارائه مى دهد. بنابراین تفسیر، هستى محراب سجود و تسبیح نماز همه موجودات است. این تفسیرْ وجوبِ نگرشِ خاص از جهانِ همیشه متحرک را، که در عمل یکى است، و به دقت نظم یافته و به سوى هدف واحدى یعنى خدا روانه است، یادآورى مى کند. این تعبیر دیگرى است از آنچه علم آن را کشف کرده و فلسفه بدان اعتراف نموده است، که هر جزء از اجزاى هستى نقش خود را با همه دقت و نظم به انجام مى رساند و نیز هستى مجموع هاى است که هر جزء از آن با اجزاى دیگرش در تکوین، بقا، عمل و همکارى ارتباط و انسجام دارد. پس هستى موجودى است واحد، یکپارچه، متحرک و منظم. نتایج تربیتى این تفسیرِ هستى شناختى بر اندیشمندان پوشیده نیست. چرا که انسان خود را در برابر جهانى مى یابد، که تمام آنْ حرکت، حیات، نظم و جهت گیرى به سوى خداست.
تعبیرِ مَن فِى الارض، در این نتیجه تربیتى، اثر مؤکَّدى بر جاى مىنهد. مراد از این تعبیر نشان دادن بُعد زمینى و جسمانى انسان و تأکید بر سجود اوست. انسان با اراده، از این رهگذر، هماهنگى با خود را درمى یابد. مقتضاى چنین انسانى تلاش، زندگى، نظم پذیرى و جهت گیرى به سوى خداوند خواهد بود.
ثانیاً دین اعتقاد به توحید را کمال انسان برمى شمرد و آن را ابزار نیروى بشر به سوى جهتى واحد تلقى مى کند و از زمره چیزهایى مى داند که نیروى خلاّق و عظیم مى آفریند؛ همچنین دینِ شرک و ایمان به خدایان متعدد را تجزیه وجود انسان و تقسیمِ نیروها و توان او و از میان بردن شخصیت وى مى داند. علوم انسانى و روانشناسى این حقیقت را بازشناخته اند و نتایج ایجابى و سلبى توحید و شرک را در جامعه انسانى بررسى کرده اند.
ثالثاً علم، اگرچه در زمینه فقه و استناد دینى بر اسلوب حلال و حرام و دستهبندى موجوداتْ از اعلان صریح خطرهاى بعضى از محرمات و نتایج مباحات و لزوم واجبات باز مى ماند، اما هیچگاه به صورتى قاطع صحت این تقسیم بندی ها را، در امورى که براى او ناشناخته است، نفى نکرده. حمایت اندیشه بشر از موضع دین، در زمینه اعتماد بر اسلوب حرام و حلال، از این حدود فراتر مى رود و به بحثى پرحوصله تر و گسترده تر نیازمند است. زیرا اگر انسان در برابر امیال و نیازمندیهاى خود خضوع مطلق داشته باشد، این خضوع مطلق به ذوب شدن شخصیت او در طبیعت جسمانى و فرمانبردارى از آن خواهد انجامید. اما اگر او سنجهاى بالاتر از میل و نیاز داشته باشد و هر چیز را با میزان رضایت یا عدم رضایت الهى بسنجد، حاجاتش، اگر منطبق با رضایت الهى باشد، برآورده خواهد شد و آنگاه سطح او از طبیعت برتر مى آید و بدین ترتیب از بندگى طبیعت و جهان رهایى خواهد یافت. در این صورت، او در جهان فاعل است، نه منفعل. فرمانده است، نه فرمانبَر. این گونه است که درمى یابیم حلال و حرام مدارج صعود انسان و غرقه نشدن او در جهان و تبدیل نشدن او به جزئى حقیر از این جهان را مى سازد.
رابعاً، در زمینه حقوق، تنها به این اشاره کوتاه اکتفا مى کنیم که فقه اسلامى نقش بزرگى در تنظیم جوامع بر پایهاى علمى و متین ایفا کرده و سرچشمه الهام بسیارى از قوانین موضوعه در جهان بوده است و هماکنون با حقوق معاصر رقابت مى کند و برترى خود را در بسیارى از موارد همچون احوال شخصى و قوانین مدنى و حتى در مبادى عامه و اصول موضوعه در حقوق به اثبات مى رساند.
خامسا، در زمینه اجتماعى، ما مفهوم معاصر علمى را در مبادى دینى متجلى مى بینیم و، به عنوان مثال، آیه انفاق را مى خوانیم، که فوراً پس از آن آمده است:
وَ لا تُلقُوا بِاَیدیکُم اِلَى التَّهلُکَةِ .(195:2) و خویشتن را به دست خویش به هلاکت میندازید.
و در آیهاى دیگر چنین آمده است:
وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأنفُسِکُم وَ ما تُنفِقُونَ اِلَّا ابْتِغاءَ وَجهِ اللَّهِ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ اِلَیکُم وَ اَنتُم لا تُظلَمُونَ .(272:2) و هر مالى که انفاق مى کنید ثوابش از آنِ خود شماست و جز براى خشنودى خدا چیزى انفاق مکنید و هرچه انفاق کنید پاداش آن به شما مىرسد و بر شما ستم نخواهد شد.
پس مفهوم جامعه، تأثیر کوشش طبقات ضعیف، سهم آنها در ساخت جامعهاى که پیشرفت و شکوفایىِ آن به نفع همه و کسى است که انفاق مى کند، گوشزد کردن خطرهاى انفاق نکردن و بیان نتایج خطرناک آن همچون اضطرابها و مشکلات گوناگون و دیگر مفاهیم جدید علمى در خلال احکام دینى به خوبى مشاهده مى شود.
بالاخره، در زمینه رابطه دین و علوم طبیعى، که کتاب حاضر نیز بدان توجه دارد، بسیارى از پژوهشگران به بحث و جستجو پرداخته اند. به این منظور، به ذکر نمونه اى تاریخى از برخورد دینى و علمى مى پردازیم. شما مى دانید که قرآن از فراعنه مصر باستان سخن رانده است، آنچنان که گویى به تاریخ علمى و دقیق آنها احاطه کامل دارد. این در حالى است که وسیله پژوهش و بررسى تاریخ فراعنه در روزگار محمدص و صدها سال پیش از وى و پس از او براى هیچیک از مورخان حاصل نشده بود و آنان تنها از طریق تورات یا اساطیر شایع میان مردم مىتوانستند با این قسمت از تاریخ مدفون در شنهاى صحرا ارتباط برقرار کنند. مثلاً قرآن تأکید مى کند که جسد فرعونِ معاصرِ حضرت موسىع در دریاى سرخ بر جاى ماند و این نکته خلاف حکایتى است که تورات نقل کرده و خلاف معروف نیز هست. قرآن مى فرماید:
فَالیَومَ نُنَجّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَن خَلْفَکَ آیَةً (92:10) امروز جسم تو را به بلندى مى افکنیم تا براى آنان که پس از تو مى مانند عبرتى باشد.
قرآن با این آیه به نجات بدن فرعون اشاره دارد و به این ترتیب، به گونهاى دیگر، حتى با آنچه از تاریخ فراعنه و اجساد آنان کشف شده برخورد مى کند. این تاریخى است که هرگز از پنهان کردن فرعون معاصر با حضرت موسىع چیزى ثبت نکرده است.
همچنین قرآن مستشارِ حاکمِ مصر و معاصر حضرت یوسفع را «عزیز» نامیده و با این واژه به صورتى بسیار دقیق از واژه «Putipharo» که پدرْ ویگور (Vigoureux)، پس از جستجویى دقیق، آن را به «عزیز الهه شمس» ترجمه کرده، تعبیر نموده است. قرآن کریم «ال» را به جاى مضاف الیه (الهه شمس) جایگزین کرده و هماهنگ با روح توحید از این شخصیت به صورت «العزیز» نام برده است.
در زنجیره این تلاقیها، کتاب حاضر (العلوم الطبیعیه فى القرآن) را مى بینیم که، تا آنجا که من خوانده ام و شنیده ام، دقیق ترین بررسیها را در این باب به عمل آورده است و به همین دلیل این کتاب را بزرگ مى دارم و این دستاورد ارزشمند را از نویسنده و پژوهشگر جوان آن، استاد یوسف مروه، محترم مى شمارم. من آرزوى موفقیت ایشان را دارم و کتاب وى را همواره بین کتبى که پیش رویم و در اندیشه و قلبم جاى دارند قرار مى دهم. فضاى نهضت دینى در روزگار دشوار ما نیازمندِ چنین منطق علمى و بزرگى است. امیدوارم خداوند اجر و پاداشى بزرگ به وى عنایت کند. تردید ندارم که او با این کار خود به مرتبه خشنودى پیامبرص نایل خواهد شد. این خشنودى گواراى او باد و من براى توفیقات روزافزون وى دعا مى کنم. بر من واجب است که چند موضوع از این کتاب را نقد کنم.
1. برازنده برادر یوسف مروه نبود که مسئولیت عدم «تفسیر نصوص قرآن و سنن مطهره در پرتو علوم جدید» را متوجه علماى دین نماید؛ زیرا آگاهى از موقعیت دانشمندان دین اسلام خود روشنگر آن است که آنان در راه این هدف شریف چندین برابرِ امکانات موجود خود بذل کرده و بدین منظور ده ها کتاب عرضه نموده اند. برخى از آنها حتى، علاوه بر تألیف کتاب هایى که در آن نصوص و احکام دینى به گونهاى علمى و دقیق در زمینه هاى فلسفى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و حقوق بیان شده، دست به تألیف آثارى در زمینه خواص علوم تجربى زده اند؛ اما انجام این مهم بر امثال کسانى همچون استاد یوسف مروه و فارغ التحصیلان نظام دانشگاهى واجب تر است تا امثال فقها و مفسران. البته، همان طور که ذکر شد، علماى دینى هم در این زمینه اقداماتى کرده اند. از آن میان مى توانیم به تلاش موفق استاد احمد امین در کتابش موسوم به التکامل فى الاسلام، که در نجف به چاپ رسیده، اشاره کنیم.
2. این کتاب مى کوشد تا از امور مجرده و روح و ایام ربوبى تفسیرى مادى ارائه دهد، مثلاً سرعتى را از آیات قرآنى استخراج کرده که بر سرعت نور تفوق دارد و آن سرعت حرکت یک روز است در نزد خدا که هزار یا پنجاه هزار سال به حساب مى آید. مؤلف این سرعت را محاسبه و آنگاه تأکید مى کند که چنین سرعتى داراى آثار شگفت آورى است که با آثار مادى اجسام و نیروها شباهتى ندارد. این تفسیر، اگرچه با نظر یکى از بزرگترین محدثان شیعه مثل علامه محمد باقر مجلسى سازگارى دارد، اما تقریباً با نظر همه فلاسفه مسلمان و نیز با آراء اکثر علماى شریعت (فقها) هماهنگ نیست. آنان تجرد را صفتى مى دانند که به گونهاى اساسى با صفت مادى تفاوت دارد. بنابراین، حرکت، تغییر، تدرج، تکامل، بدایت، نهایت، مکان و زمان، همه، از آثار ماده به حساب مى آیند و بر موجودات مجردى همچون روح و دیگر مجردات عارض نمى شوند.
3. آرزو داشتم نویسنده گرامى درباره نکتهاى اساسى، که در واقع به منزله خطى کلى براى هدف تألیف چنین کتابهایى (علمى و دینى) محسوب مى شود، توضیحات بیشترى ارائه مى داد؛ آن نکته عبارت از آن است که قرآن کریم کتاب دین و هدایت است و ارائه بحثهاى علمى و ذکر قوانین تجربى یا وضع بنیانهایى براى تعاملات فرهنگى بشر از وظایف آن نیست.
قرآن کریم مى کوشد انسان کامل را، که مبدأ علوم و غایت آن است، بسازد و این تلاش خود را با آوردن احکام فردى و اجتماعى و تعالیم مقدّسش تحکیم مى بخشد. قرآن کریم، در بعضى موارد، به منظور تفهیمِ دقیقتر مطلب و عبرت آموزى بیشتر یا تأکیدهاى تربیتى، امثال و نمونه هایى ذکر مى کند و این نمونه ها شامل هستى یا رخدادهاى طبیعى یا زوایاى تاریخى است. امتیاز قرآن کریم آن است که این نمونه ها و امثالْ با علوم ثابته در تناقض نیست، اگرچه در قرآن به گونهاى موجز و گذرا از آنها یاد شده است.
قرآن مى فرماید:
وَ تَرَى الجِبَالَ تَحسَبُهَا جَامدَةً.(88:27) و کوهها را بینى، پندارى که جامدند.
قرآن از این گفته نتیجه تربیتى مى گیرد و مى افزاید:
صُنْعَ اللَّهِ الَّذى اَتْقَنَ کُلَّ شَىءٍ.(88:27) کار خداوندى است که هر چیزى را به کمال پدید آورده است.
بدین گونه ما مى توانیم، با اطمینان و سرافرازى کامل، بگوییم که مثالهاى قرآنى، بدون استثنا، از سوى علوم جدید مورد تأکید قرار گرفته و این خود دلالت مى کند که الفاظ قرآن کریم، همچون معانى آن، وحى الهى است و نوشته کسى نیست که آن را بنا بر سطح فرهنگى عصر خود، هرقدر بالا و والا، به نگارش درآورده باشد. براى تأکید، تکرار مى کنم دلیل آنکه قرآن این مباحث را در خود دارد همان بازگفتن نمونه ها و امثال است و وظیفه قرآن، همچون کتابهاى علمى، وضع بنیانها و نقل قوانین علمى نیست.
4. اما درباره خواهش دکتر بزرگوار از من براى بحث تحلیلى و علمى درباره دگرگونی هاى نطفه و تطبیق مراحل مذکور در آیات قرآن، با آراء جدید علمى، باید بگویم که پاسخگویى به این درخواست در ضمن این سخنرانى که اختصاص به تبیین گوشه هایى از دیدگاههاى اسلام درباره انسان، یعنى کرامت انسان، دارد، همچنین پرداختن به سؤال مذکور، ضمن اینکه خروج از موضوع بحث ماست، از عهده پژوهشهاى نظرى برنمى آید. بلکه جاى آن در بحثهاى تجربى است.
کتاب "نای و نی " از مجموعه " در قلمرو اندیشه امام موسی صدر " ، صفحه 151 تا 172 ، ترجمه شادروان علی حجتی کرمانی
منبع:
http://www.imamsadr.ir/